سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از سری یادداشت های یک نت ورک کار
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
بارالها ! ما را ازکسانی قرار ده که درختان شوق تو در باغ های سینه شان، شاخه ها گسترده و آراسته شده است و آتش محبّتت، دل هایشان را فراگرفته است ... و چشمانشان با نگریستن به تو روشن شده است . [امام سجّاد علیه السلام ـ در مناجات العارفین ـ]
نویسنده : تاپ لیدر:: 84/10/3:: 2:19 عصر

 


« فکر می‌کنم که نخست باید انسان باشیم و بعد تابع » 

                      هنری دیوید تورو      Henry David Thoreau

مرگ لیــــــدر و تجارت الکترونیک 

در دنیای خاکی و در کنار شنیدن خبر مرگ اطرافیان و وابستگان ، در دنیای اندیشه نیز هراز گاهی چند،  خبر مرگ خدا «فردریش نیچه‌» ، مرگ تراژدی «سوزان سونتاک» ، مرگ تاریخ «الکساندرکوژوا و فرانسیس فوکویاما» ، مرگ انسان «میشل فوکو» ، مرگ تئوری «هانس بلتینگ» ، پایان تاریخ «ژان بودریار» ، پایان مدرنیته «جیانی واتیمو» ، پایان هنر «آرتور دانتو» ، مرگ قهرمان «برنارد اسمیت» و مرگ مولف «رولان بارت» را شنیده‌ایم و یا که چند روزی با تاخیر ، کارت دعوتی جهت شرکت  در مراسم ترحیم نامبردگان به آدرس مان پست گردیده است .
و اکنون در دنیای « نت ورک مارکتینگ » ، من « د.د حسابدار» ـ نه در قیاس با نامبردگان بالا ـ خبر مرگی دیگرـ  نه از نوع آن گونه مرگ‌ها ، بلکه به مراتب بسیار کمرنگ تر و بی‌اهمیت تر « اگر نخواهم بگویم مضحک » -  را به اطلاع  تمامی اهالی «تجارت الکترونیک» می‌رسانم:

« لیـــــــدر مُرد. »

آری ! به همین سادگی ،
درست مثل یک اتفاق ساده  ـ  البته اگر نخواهم بگویم پیش پا افتاده  ـ
بله ! او هم مرد .
خیلی معمولی و بی سرو صدا ،
درست مثل افتادن یک برگ از درخت ، ـ اگر خواستید مطلب را تا آخر بخوانید این خط را به خاطر داشته باشد -  
یا رسیدن باریکه آبی به شوره زار ـ البته اگر نخواهم بگویم مرداب ـ
واقعه همیشه همین طور است ، بسیار آرام و بی صدا .
اتفاق می‌افتد بی آنکه من و شما را در آن ، قدرت دخل و تصرفی باشد .
باید با آن ساخت و کنار آمد ، منظورم خود واقعه  و لحظه‌ی اتفاق آن است ، نه پس از آن ـ   کنار آمدن و ساختن سمی است مهلک برای پس از واقعه ، که با آن باید پنجه در پنجه کرد و به زیر گامش کشید – فعلن دارم در مورد خود واقعه می‌گویم .
می‌بینید که تا اینجا توانسته‌ام اندکی ذهن شما را از آنچه که اتفاق افتاده است ، منحرف کنم ، خوب ، می‌بینید که آنچنان هم که تصورش را می‌کردید ، غیر قابل تحمل نیست ، بله می شود با واقعه ، همان‌طور که گفتم ، راه آمد و فراموشش 000
اصلن فراموش کنید ، آره به همین راحتی ، مرد که مرد . فکرش را هم نکنید . بیایید ، به این فکر کنیم که خوب حالا چه باید کرد ؟
ای بابا ! گفتم که فکرش را هم نکنید ، جسدش را هم بالاخره چند نفری ارداتمند پیدا می شوند و خاک می‌کنند .
آها ! حالا شد ، زنده باد.
و حالا در موقعیت پس از واقعه هستیم و گفتم که باید پنجه‌ها را آماده کرد ، اما نه برای پنجه کشیدن - که تاریخ مصرفش گذشته – بلکه برای گره گشایی !
و اکنون طرح چند پرسش : 

با مرگ لیدر ، وضعیت تجارت الکترونیک چگونه خواهد شد ، آیا او نیز خواهد مرد؟
با مرگ لیدر ، وضعیت من وشما چگونه خواهد شد؟
با مرگ لیدر ، آیا همه چیز خاتمه خواهد یافت ؟
با مرگ لیدر ، آیا می‌دانیم لیدر که بود ؟  
با مرگ لیدر ، آیا « زیرمجموعه » متولد نخواهد شد ؟

اگر تا اینجا از مرگ لیدر شوکه نشده و نیاز به آب قند پیدا نکرده‌اید می‌توانید باقی مطالب را نخوانید و ایمان دارم که بدون او به شما بد نخواهد گذشت ، اما اگرچه شرایط شوک و آب قند در مورد شما مصداق ندارد ولی مایل هستید نظرم را بدانید ، پس خواهش می‌کنم با آنچه که در پی خواهد آمد ، همراهی‌ام کنید و پاسخ‌هایم را نیز مطالعه فرمایید :
  
یکم : مطمئنم که تجارت الکترونیک دستش به دست لیدر زنجیر نشده که با رفتن او ، این نیز برود.

دوم : بعد از کوبیدن میخ‌های تابوت لیدر محترم و گذاشتن سنگ مزارش ، با استقبال از استقلال عمل پیش آمده ، اگر نتوانم فلک را سقف بشکافم ، حداقل طرحی نو درخواهم انداخت  و می توانم بگویم ره‌یافت « نافرمانی مدنی و نت ورک مارکتینگ » که یکی از این طرح‌هاست را کمی قبل از مرگ لیدر به کمک یکی از زیرمجموعه‌ها ـ البته بعد از مرگ لیدر ، تو بخوان یک دوست هم گام و یک دل ـ  پایه ریزی نموده ام .

سوم : لیدر تنها ‌خاتمه‌ی خودش بود .

چهارم :‌ به نظرم تا قبل از مرگش ، تنها یک شانس بود ، آن هم نه برای من بلکه برای خودش ، چون آن طور که می‌شناختمش ، همین طور شانسی ، تنها و فقط تنها به دلیل ورود زودتر بود که در راس یک مجموعه قرار گرفت و همین طور هم شانسی و از بخت خوب و اقبال بلندش بود که من و شما ! بله من و دوستانی نظیر شما بر سرراهش سبز شدیم و او را چنان پیش بردیم که مثل جریان باباطاهر ،‌ شب خوابید و صبح‌گاهان وقتی که ازخواب ناز برخاست مشاهده فرمود که به درجه رفیع جناب « لیدر» مشرف شده‌اند .
برای آنهایی که نمی‌دانند : باباطاهر هم صبح گاهان پس از گشودن چشم -  در حالیکه دیشبش را با هویت یک کُرد و کُرد زبان در بستر سپری نموده بود ـ متوجه شد که به یکباره و به گونه‌ای شگفت انگیز توانایی تکلم  به زبان عربی را نیز به دست آورده .
بگذریم ، محض یادآوری بود .

پنجم : جواب را به گونه‌ای در جریان تشرف شخص شخیص لیدر به مقام « لیدر»ی اش فکر می‌کنم که گفتم . من و شمای زیر مجموعه هستیم که لیدر می سازیم ، پس چرا قضیه را این گونه روایت نکنیم که :‌ فرایند لیدر سازی از پایین دست است که اتفاق می‌افتد ،‌ من و شمای زیرمجموعه بدون توجه به توانایی و قدرت خلاقه‌ی خود و براساس جوسازی‌های موجود فکر می کنیم که پدیده‌ای فرا زمینی بنام لیدر از یک جایی ما را هدایت خواهد کرد و یا در حال هدایت ماست. خیر دوستان عزیز یک لحظه مثل من فکر کنید که خبر مرگ لیدر را دریافت کرده‌اید در این لحظه ، به عنوان یک زیر مجموعه ـ به همین معنایی که برایتان در چند سطر اخیر گفتم ـ  آیا متولد نشدید ؟

مجددن از دوستان عزیز می‌خواهم ، که اگر تا اینجا «جان کلام»ام را گرفته‌اند ، از خواندن باقی مطلب خودداری نمایند در غیر این صورت خوشحال می شوم اگر بازهم تا یک جاهایی از مطلب ، که در ادامه خواهد آمد ، مرا همراهی کنید .

در اینجا می‌خواهم دست به اظهار تاسف بزنم ، البته نه برای مرگ لیدر، بلکه برای خود او؟
چرا که آن قدر ضریب هوشی بالایی نداشت تا که بفهمد ، مرگ هم انواعی دارد .

با هم چند سطری از دکتر شفیعی کدکنی بخوانیم :

« در میان گونه گونه مرگ‌ها
تلخ‌‎‎‏ْ‎ تر مرگی‌ست مرگ‌ِ برگ‌ها
زان که در هنگامه‌ی اوج و هبوط
تلخی مرگی‌ست با شرم سقوط
وز دگر سو، خوش‌ترین مرگ‌ِ جهان
ـ زانچه بینی ، آشکارا  و نهان ـ
رو به بالا و زپستی‌ها رها
خوش‌ترین مرگی‌ست ، مرگ‌ِ شعله‌ها .»
 
حالا دانستید که چرا برای لیدر محترم متاسفم  – محترمه را اگر نمی‌نویسم ، لطفن خانمها سریعن موضع‌گیری فمینیستی نکنند ، چون باور دارم که زبان فارسی ، پیشرفته‌تر از زبان عربی است و در آن تفکیک اجناس ، ضرورت ندارد ، به همین خاطر بدانید که همان کلمه به تنهایی هر دو جنس را شامل می‌شود و این موضوع به قول دکتر کزازی شامل زبان انگلیسی نیز می‌شود ، با آن تفکیکی که در جدایی زن و مرد در سوم شخص مفرد دارد – بگذریم ، به این دلیل برای لیدر متاسفم که آن قدر سماجت به خرج داد و دست به مرگ خود خواسته و آگاهانه نزد ، تا که من زیر مجموعه کلکش را کندم .
 لیدری که خودش را برای مجوعه‌اش فدا نکند و آنچنان افراد را تربیت نکند که آنها احساس قدرت نکنند و با این اندیشه پرورش نیابند که آنان هم چیزی از لیدر کمتر ندارند ، با این لیدر چه می توان کرد ؟
جز آنچه که من کردم !!؟
نگویید که این از قدرت لیدر بوده که من توانسته‌ام با این قدرت ،‌ دست به چنین کاری بزنم ، خیر ، من به قدرت خودم باور داشتم و از تیز هوشی بالاسری ام بود که من  وارد نت ورک مارکتینگ شدم – همین جا بگویم که بین بالاسری و لیدر به تفاوت بسیاری قائل هستم – بله ، او مرا وارد کرد و من بعد از چندی فهمیدم که لیدر موفق کسی است که آن قدرها زنده نماند تا مشمول مرگ‌ِ برگ‌ها شود ، یعنی باید این آگاهی را داشته باشد که زیر مجموعه ( به روایت بعد از مرگ لیدر )  از او بسیار هوشمند تر است و براساس ابتکار و توان خلاقه خویش خواهد توانست او را پس‌ِ پشت بگذارد ، چرا که با اخذ تجارب لیدر و بالاسری‌ها و در عصر پرشتاب نقل و انتقال اطلاعات و داده‌ها ،‌ او به تنهایی و یا براساس همکاری با دیگر زیر مجموعه‌ها ،  به توانی دوچند‌ِ توان لیدر دست خواهد یافت ، به گونه‌ای که با یک نوشته به شوخی‌ترین حالت  مرگ‌ِ برگ را برای لیدر رقم بزند و خود را برای مرگی چون مرگ‌ِ شعله آماده نماید .
مرگی خود خواسته و آگاهانه ، مرگی توام با این نکته که من به صورتی حداقلی هرآنچه را که می بایست برای زیرمجموعه‌ام به یادگار گذاشته‌ام و بازهم به صورتی حداقلی هرآنچه را که ابزار‌ِ کارش می‌توانست باشد به او عرضه داشته‌ام و اینک این گوی و این میدان برای تولد یک « زیرمجموعه‌ی » ، کسی که آگاه است و اشراف دارد بر :

  چگونگی مرگ‌ِ شعله‌ها.

            
 

 


     د.د.حسابدار
     30/09/84

 


نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

3203:کل بازدید
0:بازدید امروز
0:بازدید دیروز
درباره خودم
از سری یادداشت های یک نت ورک کار
حضور و غیاب

یــــاهـو

لوگوی خودم
از سری یادداشت های یک نت ورک کار
بایگانی
پاییز 1384
اشتراک